آیدینآیدین، تا این لحظه: 11 سال و 23 روز سن داره
آیساناآیسانا، تا این لحظه: 6 سال و 10 ماه و 7 روز سن داره

آیدین و آیسانا

خاطره بد دیشب

میگن رو هر چیزی که حساس باشی نتیجه حساسیتت رو برعکس میبینی قضیه مامان منه و من مامانی از وقتی که باردار بود تا الان حساسیت زیادی رو همه چیزه من از غذا گرفته تا خواب و سرما و گرما و ...داره حتی در زمان بارداریش تمام غذاها و میوها و هر چیزی که میخورده رو نظم بوده و بر اساس برنامه های هفته های بارداری تو اینترنت بوده ، بعد از تولد من هم که حساسیتش دوچندان شد و  البته با اینکه دوست نداشت من شیر خشک بخورم اما تا 4 ماهگی شیرخشک خوردم  غذاهای کمکی رو درست از پایان 6 ماهگی شروع کرد نه زودتر نه دیرتر (چون همین الان خیلی ها رو میبینه که حتی بعد از 4 ماهگی شروع میکنن به دادن غذای کمکی) و تا پایان یک سالگی همیشه من غذای مخصوص خودم رو م...
29 مرداد 1394

عکس سلفی

از اونجا که مامان علاقه زیادی به عکس گرفتن داره و قبل از به دنیا اومدن من از هر چیزی که تو طبیعت هست و فکرش رو بکنی عکس گرفته و اونها رو داریم در آلبوم عکسهامون ، اما بعد از به دنیا اومدن من دیگه همه سوژه هاش واسه عکس شده ام من و بس ، منم از بس بهش ضد حال می زنم موقع عکس گرفتن بلکه بیخیال من بشه و بره سراغ همون روال قبل از من و از گل و گیاه و جک و جونورا عکس بگیره اصلا فایده نداره که نداره و مامان روز به روز بیشتر عکس میگیره گرچه موقع عکس گرفتن عصبی میشه و میگه واااااااای از دست آیدین که تو همه عکسها اخمو هست و نمیزاره من یه عکس درست ازش داشته باشم اما وقتی بعدا میشینه و عکسها رو نگاه میکنه میگه فدات شم که اخمت هم قشنگه و این میشه که من باز...
16 مرداد 1394

سفر به شمال

یکی از بهترین مسافرت هایی که من رفتم و هیچوقت فراموشم نمیشه همین سفر چند روزه به شمال هست سفری که منی که هر جایی میرویم بیشتر مواقع مخصوصا شبا به مامان و بابا میگم برگردیم خونه خودمون ،  روز آخر وقتی مامان داشت وسایلمون رو جمع میکرد شروع کردم به گریه کردن و ازش خواهش کردم که بازم اینجا بمونیم ، از بس بهم خوش گذشت امسال بعد از اینکه از شیر و پوشک گرفته شدم  و  وقتی مینشستیم تو ماشین تا جایی که که امکان داشت عقب مینشستم  و بابا و مامان به این نتیجه رسیدند که میتونند با من یه مسافرت توپ برن ، حالا از بین این همه شهر زیبای ایران  یکی رو انتخاب کردن سخت بود براشون تا اینکه بابایی یه روز گفت باید برا...
14 مرداد 1394
1